یا ذالحمد و اثناء؛ ای صاحب ستایش و ثنا
نمی دونم چی شده یهو یاد این افتادم امروز صبح
ولی تجربه ی خوبیه حتما باید بنویسمش.

پژوهش امسال پر از تجربه های خوب بود. خیلی خوشحالم که وارد کارگاه داستان شدم. پژوهشای دیگه اصلا نزدیک اون چیزی که من میخواستم هم نمی شدن. تابستون پیش به IYPT و معماری فکر می کردم اما چه کله شقی بزرگی! واقعا خوب شد که تو همچین دامی نیفتادم. یه عالمه چیزای خوب از کارگاه داستان یاد گرفتم که به خاطرشون ممنونم.
اما دوتا چیز هستن که اگه به عقب برمی گشتم توشون تجدید نظر می کردم. به خاطرشون ناراحتم. کاش می شد جبرانشون کرد.

مورد اول: کمال گرایی توی داستان نویسی
ناراحتم از اینکه تا جایی که می تونستم داستان ننوشتم. بارها و بارها پیش اومد وقتایی که فرصتشو داشتم اما چون حس می کردم ایده ای که تو ذهنمه یه چیزی کم داره یا به خوبی چیزی که تصور می کنم نمیشه بیخیالش می شدم. بعضی وقتام این تو ذهنم بود که این ایده وقت زیادی می گیره، منم دانش آموزم و مهم درسمه، پس بیخیالش. اما اگه همه این ایده های ساده و مسخره رو فقط شروع می کردم بدون فکر کردن به عاقبتش، کم کم دستم می اومد و چیزای بیشتری یاد می گرفتم. این دقیقا از همون مواردی بود که "کمیت کیفیت میاره."

مورد دوم: عنوان پژوهش
تابستون امسال، دقیقا مثل تابستون هفتم خیلی گیج بودم! درگیر یه عالمه چیز مسخره یا حتی مهم شده بودم که نمی ذاشتن ذهنمو متمرکز نگه دارم و هنوز انگار به طور جدی نمی فهمیدم دبیرستانیم. از اتفاقای کوچیک گرفته تا بزرگ، نمیذاشتن آروم بگیرم. دوست دارم بنویسمشون هم خوبه برای خندیدن و هم برای عبرت گرفتن:
1-اتک فصل سه. اولین بار بود که مانگایی که می خوندم انیمه می شد. خیلی هیجان داشتم و واقعا تحت تاثیر قرار گرفته بودم که چطور این نقاشیا روح و حرکت پیدا می کنن.
2-موزماهی. کیه که اینو ببینه و ذهنش مشغول نشه.اوف
3-گیج زدن درباره رشته. اون موقع اصلا نمی دونستم چی شده، چه خبره، چی کار دارم می کنم و .
4-جداشدن از دوستا. صحبت هر روزمون بود. فلانی کجاست؟ رفته یک. یهو چن نفر که جلومون نشسته بودن فرداش دیگه نمیومدن. کجان؟ رفتن دو. و بزرگترینشم که جداشدن از ملیکا. چون انتظارشو نداشتم تو یه حالت ناراحتی-گیجی خاصی بودم. 
5-معلما، محیط و مدرسه ی تازه.
6- مدام این و اون ازم می پرسیدن تو نمیخوای مدرستو عوض کنی؟
وقتی به اون موقع فکر می کنم انگار تو یه خواب، کابوس یا رویا-هرچی که شما اسمشو میذارید- گیر کرده بودم. توی پژوهشمونم همین طور بود.تابستون فرصت برای انتخاب عنوان بود و من چون توی یه کابوس تلخ یا رویای شیرین مونده بودم اصلا نمی دونستم چی کار دارم می کنم. یاسم که آدمی نیست که در آن واحد از خودش ایده یا نظر خاصی داشته باشه-بعضی وقتا یهویی میاد و میره-به خاطر همین کسی که باید عنوان انتخاب می کرد من بودم. آخرش نتونستیم و خانم برامون زمینه رو انتخاب کرد. من کار پژوهشیم رو، یعنی بررسی پردازش شخصیت و گفت و گو رو خیلی دوست داشتم و کلی چیز یاد گرفتم، اما اگه اون موقع حواسمو جمع می کردم، قطعا تصمیم بهتری هم درباره زمینه ی کار، و هم درباره خود کار پژوهشی می گرفتم. اون موقع نمی دونستم انجام یه کار تازه انقدر مهمه، اصلا نمی فهمیدم. اصلا تو فاز پژوهش ادبی نبودم، اصلا نمی دونستم چه کاری از ما برمیاد. خودمم که گیج عالم، این شد که توی سال تحصیلی تمام تلاشمو کردم اما اینکه معلم عنوانتو انتخاب کنه چیزی نیست که تو با تمام وجود بتونی خودتو فداش کنی. پشیمونم از اینکه اون موقع تمام تلاشمو برای انتخاب عنوان نکردم. به جرئت می تونم بگم تو کل روند کار، هیچ کاری مهم تر از انتخاب عنوان خوب نبود. تحلیل هرچقدرم قوی باشه، عنوان قویه که کارو برجسته می کنه.


کارگاه داستان و حسرت های من

تو ,نمی ,یه ,اون ,اصلا ,هم ,اون موقع ,می کردم ,می کنم ,اصلا نمی ,نمی دونستم ,برای انتخاب عنوان

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مهربانی Otaku City شرکت تلفیق مینا و خاتم هوشمند دانلود کده دستگاه تعلیم و تربیت و تهدیدات فرهنگی harmunicbaran ghabeglass زیبایی خلقت کانال دهم انسانی ، کانال دهمی ها ، کانال کلاس دهم انسانی ، کانال پایه دهم انسانی انسان کامل